گوهر وجود
همچوآتش برنتابم سوزسنگ
یا بمیرم یا گهرآرم به دست
گوهرم باید که گردد آشکار
مرد بی گوهرکجا آید به کار
عطار
انسان موجودی است که نمی توان اورا به هیچ وجه جدا اززمینهء وجودی اش دانست. انسان دروحله اول، یک موجود مستقل وحتی مسلط برآنچه که درپیرامونش وجود دارد، نیست ویژگی انسان بودن درمیان جمع وچیزهایی است که اورا احاطه کرده اند. بودن ازویژگی های انسان است به اینکه انسان اول هست آنگاه معطوف به چیزی است. تعلق وارتباط چیزها ودیگران نسبت به موجودیت انسان نه متقدم است ونه متاخر.
درتاریخ فلسفه هیچ پرسشی به اندازه، وجود چیست؟ مورد بحث وجدل فیلسوفان نبوده فیلسوفان هرموجود مرکب را دارای دومولفه می دانند .
1- ذات یا ماهیت
2- وجود
ماهیت تعریف آن موجود است .اما وجود چیزی است که به موجب آن یک جوهر،چیزی واقعی داشته باشد .حتی تا وقتی بالقوه است، گفته نمی شود که وجود دارد .بلکه هنگامی به آن موجود گفته می شود که بالفعل شود .بسیاری هستند که وجود وهستی هرچیزرا بالاترومتعالی ترازماهیت وچیستی آن می دانند .آنها می گویند همه ما حقیقتا" با وجود اشیاء سروکارداریم واگردرست توجه کنیم خودرا غوطه وردرجهان موجودات می یابیم بنابراین اصالت، با وجود است وحتی تا آنجا می روند که می گویند وجود به این معناست که بشرابتداء وجود می یابد یعنی متوجه وجود خود می شود وسپس خود را می شناساند یعنی تعریفی ازخود به دست می دهد آنگاه دربحثی حرکتی خود را به سوی وجود پرتاب می کند .به عبارت دیگربا تفکرازوجود به حقیقت وجود می رسد.انسان به عنوان موجودی است که خود را ازوجود به بیرون پرتاب می کند .به سخنی انسان شباب وحافظ وجود است .با عمل تفکراست که وجود وهستی ظهورمی کند. دراینجا هدف آن نیست که بخواهیم بگویم آیا ماهیت مقدم بروجود است یا وجود برماهیت. بلکه هدف تعریفی ازوجود است ودرتعاریفی که ازوجود می شود یک چیزکاملا مشهود است وآن اینکه وجود درواقع به معنی ازمرحله بالقوه، به مرحله بالفعل درآمدن است . یعنی نیرو وانرژی وپتانسیلی که دراشیاء است خودش را بروزبدهد وعرضه کند، تا شناخته شود. آدمی نیزچنین است تا نیروهای درونی خود را بیرون نیاورد وازمرحله بالقوه به مرحله بالفعل نرسد وجود وهستی ندارد .حتی اگربه ظاهردراین دنیا زندگی کند وجا ومکانی مشخص داشته باشد .انسان باید بتواند وجود خود را عرضه کند. باید این توانایی را داشته باشد که دردرون خود دست به جستجو بزند درآنجا گوهرهای درخشان به دست بیاورد وبا دستی پربیرون بیاید آنگاه ازنوهستی بگیرد .شناختن نیروهای بالقوه ای که دروجود آدمی است به سادگی امکان پذیرنیست .برای این کارباید دست به تلاش وکوشش بزند .اولین گام شناخت خویشتن است .شناخت وجودی که حتی برخود آدمی نا مکشوف است .برای اینکه بتوانیم خود را موجود بدانیم باید دراولین مرحله بدانیم وجود داریم یا نه. آگاهی ازموجودیت خود، اولین گام است آنگاه باید گام درمرحله بعدی بگذاریم .که شناخت حقیقت وجودی خود می باشد. باید بدانیم این موجودی که دراین کره خاکی زندگی می کند چگونه موجودی است .چه توانایی هایی دارد برای مثال بشرتنها ازقسمت کمی ازمغزخود استفاده می کند وهنوزبخشهای زیادی بدون استفاده وناشناخته مانده . گوهروجود اشاره به همین امکان دارد. گوهرهمان جوهراست جوهردرعلوم فلسفه به معنی ذات است ودربرخی ازمتون به عنوان جوهره وجود هم یاد شده .جوهربه معنی کمال ماهیت هرچیزی بیان شده واصطلاحی است درفلسفه ومنطق.درمتون فلسفه اسلامی درمقابل ترجمه واژه یونانی ousia ( اوسیا ) به کارگرفته شده که به معنی هستی ،هست ،وبودن است .مترجمان قدیم آثارارسطوبه عربی غالبا" جوهررا که معرب کلمه گوهرفارسی است معادل ousia می گذاشتند .گوهرازgohr پهلوی که به معنی سرشت ونهاد یا طبیعت است گرفته شده .برخی مترجمان ذات وطبیعت را نیزبه کاربرده بنابرقول فارابی: لفظ جوهردرعرف عام، برای بعضی ازسنگها واشیاء معدنی به کاررفته مانند یاقوت وزمرد وامثال اینها. گاهی هم به معنی آباء واجداد وقبیله هم به کاررفته وچون این سنگها، قیمتی وگران هستند برای ذات وجوهرآدمی به کاربرده شده اند،وگاهی هم منظور،جوهرفطرت است .که مراد همان ماهیت یا جوهراست.که البته این کلمه درفرهنگهای مختلف ممکن است معنی دیگرداشته باشد .مثلا "درفرهنگ هندی آنچه را ظاهریا صورت است به معنی گوهرمی دانسته اند .هندی ها به آن چیترا یا سیترا می گویند ومنظورهما ن صورت یا ظاهراست .اما درزبان پهلوی به معنی ذات وطبیعت معنی شده وهمانطورکه قبلا گفته شده درعرب معرب، آن یعنی جوهربه کاررفته .
گوهرشناسان هم تعریف خاص خود را برای گوهردارند .ازنظرآنها گوهرتعریف جامع ومانعی ندارد .می توان گفت گوهرماده ای است شامل چهارویژگی .مانند زیبایی ،ماندگاری ؛کمیابی وسبکی .البته به این چهارعنصرباید اقبال وفرهنگ عمومی، وهمچنین ساخت را به آن اضافه کرد .به هرحال، هرتعریفی که داشته باشیم باید بگوییم گوهرهمان جوهر وجودی است که باید ازعمق به سطح آید . واین ممکن نمی شود مگربا تلاش وکوشش آدمی برای بالقوه کردن نیروهای درونی خود، تلاش وکوششی که می تواند آدمی را دروحله اول به وحدت با خودش برساند آنگاه با پیدا کردن این وحدت، وصل شود به واجب الوجودی که همه عالم ازاوست. وقبل ازهرکوشش وتلاشی لازم است راه هایی را که می تواند ما را به سرمنزل مقصود وپیدا کردن گوهروجود یاری می کند، شناخته شود .امید که گوهروجود با کمک دوستان بتواند گام کوچکی دراین راه بردارد .
درخشان